شب نوزدهم ماه رمضون موتور پدرشو میگیره تا با دوستش برن موتور سواری و بعدش هم مسجد.دوستش موتور میرونه و خودش میشینه پشت. توی خیابون میرفتن که یکدفعه با یک پراید تصادف میکنن.اونی که جلو نشسته بوده چیزیش نمیشه ولی اون یکی از رو موتور پرت میشه پایین و میوفته وسط خیابون که متاسفانه همون لحظه یه تریلی از روش رد میشه. این پسر17ساله تا نیم ساعت زنده میمونه .توی بیمارستان به داییش میگه دایی من دارم می میرم و تمام.به همین سادگی زندگی یه نوجوان تموم میشه.
احتمالا مثل همه ی ما فکرهای زیادی برای آینده ش داشته اما با یک کار خطرناک....
پدر و مادرهای ما با یه امیدی بزرگمون میکنن دوست دارن موفقیت و خوشبختی بچه هاشونو ببینن.این داغ خیلی براشون سخته خیلی...
حداقل به خاطر اون ها هم که شده بیاین یه ذره مراقب خودمون باشیم